داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی.

ساخت وبلاگ
جایی در اواسط کتاب «پرنده به پرنده»‌ خانم لاموت، از این می‌گوید که اتکا به شهود، چه همه نوشته‌های نبوده و پَس زده شده را برای نویسنده می‌آورد از برای همه‌ی شهودهای متفاوت و گوش نداده شده. یکی «کلم بروکلی»، دیگری «حیوان»-ای دارد برای شهود خویش. که حیوان فکر می‌کند، که حیوان متنفر می‌شود. که باید گذاشت شخصیت داستان‌ها‌تان، راه خودش را برود. راهی که بسته به رقصیدنِ شهود میانه‌ی دستان شماست. و این “امتحان” کردن است که بعدها می‌توانیم بفهمیم درست‌اش بوده یا خیر. که این بین فقط ماییم که فکر می‌کنیم کارهایمان اهمیت کیهانی دارند. اما واقعیت این است که خیر، ندارند. که تهِ داستان اینکه به کلم بروکلی‌ام با نام “پاف درونم” یاد می‌کنم، که تمام ساعات شبانه‌روز دارم خطاب به‌اش حرف می‌زنم و او دائم شماتت‌ام می‌کند. باید اینجا اضافه کنم که تمام حولِ نوشته می‌خواستم به کنارِ سین بودن و پاف خیلی خیلی عمیقِ درون‌ام گوش دهم و بگذارم شهود‌-ام راهِ خودش را برود. راهِ همان پاف‌ای که آفتابی‌اش نمی‌کنم روی پرده‌ی تاریکِ نمایش‌ام. چرا که این پاف پیامبر خود تخریبی و محافظه کاری است. داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی....
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 66 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 9:01

تا دقایقی دیگر بازی ج. ا و آمریکا شروع می‌شود. بازی‌ای که در صدر سیاسی‌ترین بازی‌های ورزش قرار می‌گیرد. تمام خیابا‌ن‌ها را پُر کرده‌اند از بنرهای برد ایران و بوق می‌زنند و می‌فروشند و روی سکو‌هاشان دلقک آورده‌اند به خوانش‌های تمام غلط‌ای که هرکه از بالا دستور داد، بخوانند. می‌توانم از این همین دقیقه ته بازی را بخوانم. بلکه تمام این جنگی که حتی این بین برقرار است.پ.ن: می‌آیم و نتیجه را می‌نویسم.پ.ن ۲: فوتبال را آمریکا برد. هرچند که چه اهمیت؟ وقتی برای نان و آزادی بچه‌هامان یکی‌یکی به جنگ می‌روند و خونِ خویش را شبیه آبی چیزی می‌بینند که حتی در زاهدان به سختی پیدا می‌شود. و خلیفه نگران پاپیون‌های لباسش است. داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی....
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 81 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 9:01

وقتی bell jar رو شروع کردم حالم خیلی معمولی و خوب بود. حالا فصل آخرش هستم-استر تمام راه‌های خودکشی‌رو امتحان کرده و به بن‌بست رسیده. من دیگه نه خوب‌ام و نه معمولی. انگار توی یه روز برفی زیر آفتاب نشسته‌م و آب شدن آدم‌برفی محبوبم‌رو تماشا می‌کنم. حواسم پرت شده و یک دایره‌ی گنده از سوختگی بخار کتری روی مچ دست راست‌ام به جا می‌ذارم. سرماخوردگی امونم‌رو بریده. بوی ناء و لیموشیرین تنها چیزی‌ان که از من می‌شه بیرون بیاد. یک‌جایی برای ضاد نوشته بودم که همیشه‌ی همیشه دلم می‌خواسته در وصف لیمو‌شیرین و گسی بی‌حدو‌حسر و درست‌اش بنویسم، و هیچ‌وقت هم نمی‌شده. چون شاید اصلا از دیدم کانسپت درستی نبوده. لیمو شیرین فقط جایی وارد می‌شه که همه‌ی طعم‌ها توی دهن‌ات شبیه مرگ موش‌ هستند. من هم صرفا ترجیح می‌دم طعم‌ای که هدر می‌دم، خودش از پیش هدر رفته بوده باشه.پ.ن: کتاب‌ها‌ روی حال روحی و در ادامه، جسمی ما تاثیر می‌گذارند. (این جمله یحتمل باید اولین خط قبل از شروع گفته می‌شد. اما از اونجایی که جمله‌ها هم جزئی از کتاب هستند، و روی روان ما تاثیر می‌گذاند، فوقع ماوقع.) داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی....
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف می‌کردیم، نذاشتی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 82 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 9:01